مردم منتظر جنگ هستند یا ثبات اقتصادی و سیاسی؟ | نه خرید می کنیم نه می فروشیم
به گزارش اقتصادنیوز، این روزها جامعه بیش از آنکه در حال حرکت باشد، در حال سنجیدن است؛ سنجیدن هر قدم در زمینی که مدام شکلش عوض میشود. مردم زندگی را متوقف نکردهاند، اما تصمیمها را چرا. این توقف نه از جنس بیعملی است و نه حاصل بیحوصلگی؛ بیشتر شبیه واکنشی جمعی به ترکیب ترس، تجربههای پرهزینه گذشته و انباشت خبرهای متناقضی است که هر روز دستبهدست میشود. آینده مدام بازنویسی میشود و هیچ روایت قطعی آنقدر دوام نمیآورد که بشود بر اساس آن برنامه ریخت.
در چنین وضعیتی، انتظار دیگر یک حالت ذهنی ساده نیست؛ به رفتاری جمعی تبدیل شده است. مردم صبر میکنند، نه لزوماً چون نمیدانند چه میخواهند، بلکه چون مطمئن نیستند تصمیم امروز فردا هم معتبر بماند. با گشتی میان شهروندان زدن و گفتوگو با آنها، متوجه می شویم این انتظار شکلهای مختلفی دارد، بعضی منتظر یک شوک بزرگاند، بعضی منتظر آرامشدن فضا، بعضی فقط چشم به راه چند ماه ثباتاند؛ ثباتی که بتواند تصمیمهای عقبافتاده را دوباره روی میز بیاورد.
![]()
خیلیها معتقدند سیل تحلیلهای غیرکارشناسی در شبکههای اجتماعی این تعلیق را تشدید کرده است. هر اتفاق سیاسی، هر شایعه اقتصادی و هر تحلیل ناتمام، موج تازهای از تردید میسازد و ذهن جمعی را دوباره به نقطه صفر برمیگرداند؛ جایی که تنها گزینه امن، صبر کردن است.
مریم، معلم دبستان، یکی از همین آدمها است. حقوقش هر ماه واریز میشود، اما ارزش حقوق از زندگی او جامانده است. برنامه رهن کامل یک خانه کوچک را بارها در ذهنش مرور کرده برای روزگار بازنشستگی اما هر بار به تعویق انداخته است. او مثل بسیاری از حقوقبگیران، منتظر یک چیز مشخص است: ثبات. نه لزوماً ارزانشدن، بلکه اینکه قیمتها برای مدتی قابل پیشبینی بمانند؛ آنقدر که بتوان روی کاغذ حسابوکتاب کرد.
![]()
دادههای رسمی بازار مسکن نشان میدهد تعداد معاملات در بسیاری از ماههای اخیر نسبت به میانگین سالهای قبل کاهش محسوسی داشته و در برخی مقاطع افتی بیش از ۳۰ درصد ثبت شده است. این آمار برای مریم فقط عدد نیست؛ ترجمه همان تردیدی است که هر بار موقع تصمیمگیری سراغش میآید. او منتظر لحظهای است که احساس کند زمین زیر پایش دیگر نمیلغزد.
صبر، بزرگترین کالای غیر ضروری این روزها!
مرکز آمار ایران در گزارشهای مربوط به هزینه مصرف نهایی خانوار نشان داده رشد مصرف در برخی فصلهای سال ۱۴۰۲ و ابتدای ۱۴۰۳ به حوالی صفر و حتی منفی رسیده است. به زبان سادهتر، خانوارها نهتنها مصرفشان را افزایش ندادهاند، بلکه در دو سال گذشته بخشی از خریدهایشان را کنار گذاشته یا به آینده موکول کردهاند؛ آیندهای که هنوز زمان دقیقش معلوم نیست.
حالا در زمستان 1404 آمار رسمی در کار نیست اما روایت مشترک آدمها همان کاهش مصرف است که در هر صنفی باشند یک جمله واحد دارند: صبر کنیم ببینیم چی میشود؟ صبر کنیم ببینیم جنگ میشود یا نه، صبر کنیم ببینیم دلار بالا میرود یا پایین میآید. این صبر، بیش از همه در کالاهای غیرضروری و تصمیمهای بزرگ دیده میشود؛ جایی که امکان عقب انداختن وجود دارد.
![]()
در بازار خودرو، رضا این وضعیت را به شکلی ملموستر لمس میکند. فروشنده لوازم یدکی است و بازارش مستقیم به نرخ ارز گره خورده. مغازه باز است، اما حجم خرید و فروش پایین آمده. رضا و همصنفهایش اغلب میان دو سناریوی متضاد معلقاند: یا یک ریزش جدی قیمتها که تکلیف انبار و سرمایه را روشن کند، یا تثبیت نسبی نرخ ارز که بتوان بر اساسش خرید کرد.
گزارشهای صنفی نشان میدهد گردش مالی در بخشهایی از بازار قطعات خودرو و کالاهای بادوام با کاهش دو رقمی مواجه شده است. مردم نه خودرو عوض میکنند و نه تعمیر اساسی انجام میدهند، چون هر خرج سنگین ممکن است فردا پشیمانی بیاورد. بازار زنده است، اما بیشتر شبیه کسی است که نفسش را نگه داشته و منتظر علامتی برای رها کردن آن است.رضا میگوید:« راستش نمیدام باید منتظر چه چیزی باشم، اما کاش ورق زندگی برای ما ایرانیها برگرده، حقمون این نبود. دست مافیا از بازار ما کوتاه بشود هم اوضاع خیلی تغییر میکند.»
با این افزایش قیمتها جوانی ما دارد آب میرود
الهام، فریلنسر حوزه طراحی گرافیک، شکل دیگری از این تعلیق را تجربه میکند. درآمدش دلاری است، اما هزینههایش ریالی. برخلاف تصور رایج، منتظر جهش قیمت نیست؛ بیشتر منتظر آرامش است. او و همنسلانش مدام از قطع اینترنت، محدودیتها و نااطمینانی زیرساختی حرف میزنند. خرید لپتاپ یا ابزار حرفهای که زمانی بخشی از مسیر رشد شغلی بود، حالا به تصمیمی پرریسک تبدیل شده است.
آمارها نشان میدهد تقاضا برای تجهیزات الکترونیکی و کالاهای سرمایهای در مقاطع مختلف کاهش یافته؛ حتی میان کسانی که توان مالی دارند. برای الهام، انتظار یعنی آمادهباش دائمی برای سناریوهای بدبینانهتر.
الهام با خشم از خواستش برای تغییری اساسی میگوید:«کاش رئیس جمهور عوض بشود، کاش مسئولانی که بلد نیستند استیضاح بشوند، آنها که ضرر نمیکنند، جوانی ماست که آب میرود.»
اوضاع مملکت بدون رئیس دولت بهتر از این بود!
حمید، پیمانکار ساختمانی، این وضعیت را در مقیاسی بزرگتر میبیند. ساختوساز بدون پیشبینی برایش معنا ندارد. او و همکارانش بیش از هر چیز منتظر یک سیگنال سیاسی یا اقتصادیاند؛ نشانهای که بگوید قواعد بازی برای مدتی کاهشی میماند. دادههای رسمی نشان میدهد صدور پروانههای ساختمانی و آغاز پروژههای جدید کاهش داشته است؛ سرمایهها کنار کشیدهاند، نه از سر نداشتن پول، بلکه از ترس نداشتن چشمانداز.
حمید هم طعنهای به نبود مدیریت دولتی در این روزهای کشور میزند و میگوید :« ما سه ماه رئیس جمهور نداشتیم از هم ادوار بیشتر ثبات قیمت داشتیم.این چه وضعی است؟!»
تعلیق فقط به اقتصاد محدود نمانده و وارد زندگی شخصی هم شده است. سارا، پرستار جوان، تصمیمهای عاطفیاش را به آیندهای نامعلوم سپرده و میگوید مگر میشود اقتصاد را از فضای ازدواج جدا کرد؟ او مثل بسیاری از همنسلانش، منتظر امنشدن فضاست؛ نه فقط از نظر اقتصادی، بلکه از نظر روانی. وقتی آینده مبهم است، تعهدهای بلندمدت هم پرهزینهتر به نظر میرسند.
سارا هم منتظر افت قیمت نشسته است:«ما نه تاریخ عقد و عروسی معلوم کردیم نه هیچی، هرچی میخواهیم بخریم پول دیروزمان به امروز نمیرسد! بین زمین و هوا ماندیم و فعلا با همسرمان به آخر هفته بیرون رفتن بسنده میکنیم!»
در پایینترین لایههای اقتصاد، علی این تعلیق را بهصورت کاهش تقاضا لمس میکند. رانندهای که با افت سفرهای غیرضروری روبهرو شده است . دادههای مربوط به خدمات حملونقل شهری نشان میدهد تعداد این سفرها در دورههای پرابهام کاهش پیدا میکند: آنها میگوید اینجور وقت ها سفرهای با مسیر کوتاه کمتر میشود و اکثر سفرها به مقصدی هدفمند است تا برای مسافر هم باید بیارزد. کاهشهایی کوچک که در کنار هم، تصویری از رکود میسازند.
علی معتقد است کار از این حرفها گذشته:« شما کِی دیدهاید چیزی ارزان شود؟ حتی اگه دلار و طلا هم بریزد، حتی اگر جنگی هم نباشد خیلی که به همدیگر رحم کنیم کمی طعم ثبات را بچشیم! بیشتر از این را در این شصت و هشت سال زندگیام ندیدم!
نرگس، صاحب یک لباس فروشی در تهران است، از اولین کسانی است که این تغییر رفتار مصرفکننده را در پسا جنگ دوازده روزه حس کرده است. بازار پوشاک معمولاً زودتر از بقیه واکنش نشان میدهد، چون اولین چیزی است که در شرایط نااطمینانی حذف میشود. به گفته خودش، بعد از جنگ دوازدهروزه هم مصرفکنندهها بیش از گذشته ترجیح میدهند نقدینگی را نگه دارند، چون نمیدانند فردا چه میشود. گزارشهای خردهفروشی نشان میدهد اوضاع فروش پوشاک و کالاهای غیرضروری در سال ۱۴۰۳ یعنی قبل از جنگ هم چندان حال خوبی نداشته است و با افتی بین ۱۵ تا ۳۰ درصد نسبت به سال قبلش مواجه بوده است.
در مجموع، روایتها و دادهها یک تصویر مشترک میسازند: مردم بیش از هرچیز به دنبال ثباتاند، اگر کاهشی هم در بازارها باشد خوشحالشان میکند اما بیشترین فشار را از بی ثباتی میدانند. جامعهای که نیاز دارد، برنامه دارد، اما جرأت تصمیم ندارد. حالا در زمستان 1404 مردم منتظرند؛ جنگ یا صلح، ریزش یا جهش، تغییر سیاست یا فقط چند ماه ثبات. آنطور که روایتهای مردمی میگویند رشد مصرف کند شده است، بازارهای بزرگ در حالت نیمهخاموشاند و رفتار غالب، احتیاط است.
مردم یاد گرفتهاند تصمیم نگرفتن را بهعنوان راهی برای کاهش ریسک بپذیرند. نه خرید میکنند، نه میفروشند، نه میروند، نه میمانند. زندگی ادامه دارد، اما با ترمز کشیده. جامعه امروز نه در حال سقوط است؛ در میانه راه مانده، معلق، محتاط و منتظر.
منتظر لحظهای که بالاخره بشود گفت شرایط، هرچه هست، قابل تصمیمگیری است. تا آن روز، بیشتر مردم فقط یک کار میکنند: نگاه میکنند، حساب میکنند و صبر میکنند.












