نقد سریال Pluribus؛ وقتی مهربانیِ بیش از حد ترسناک می‌شود

  • توسط: noxis_admin
نقد سریال Pluribus؛ وقتی مهربانیِ بیش از حد ترسناک می‌شود


باید اعتراف کنیم که وینس گلیگان، استاد بلامنازع «جزئیات» است. او کسی است که توانست سقوط یک معلم شیمی را به یک تراژدی یونانی معاصر تبدیل کند و حالا در سریال Pluribus، می‌بینیم که چگونه همان دقت جراحی‌گونه را به قلمروی علمی‌تخیلی آورده است. اما اینجا خبری از سفینه‌های فضایی غول‌آسا یا بیگانگانی با شاخک‌های لزج نیست؛ وحشت اصلی در «پلوریبوس»، در لبخند همسایه‌ای نهفته است که با کمال میل حاضر است برای شما خرید کند، چون او دیگر «خودش» نیست؛ او «ما» است.

اپل تی‌وی با هوشمندی تمام، جزئیات داستانی این سریال را تا لحظه پخش در هاله‌ای از ابهام نگه داشت. بازاریابی سریال فقط به ما گفت با زنی به نام کارول (با بازی خیره‌کننده ریا سیهورن) طرف هستیم که همه او را می‌شناسند و فقط می‌خواهند او «خوشحال» باشد. اما این خوشحالی به چه قیمتی به دست می‌آید؟ وقتی برای اولین بار با مفهوم پلوریبوس مواجه می‌شویم، شاید در ابتدا همه چیز تکراری به نظر برسد؛ یک ویروس، یک تهاجم، یک ذهن اشتراکی. اما تفاوت گلیگان با دیگران در این است که او به جای تمرکز بر «بقای فیزیکی»، روی «بقای عاطفی و هویتی» دست می‌گذارد.

داستان از جایی شروع می‌شود که مؤسسه SETI یک سیگنال مرموز را از فاصله ۶۰۰ سال نوری دریافت می‌کند. این سیگنال که در واقع یک توالی RNA است، از قرنطینه خارج شده و در عرض ۳۰ روز، تقریباً تمام بشریت را آلوده می‌کند. این ویروس (که البته خودش اصرار دارد بگوید ویروس نیست) از طریق بزاق منتقل می‌شود و هدفش ساده است: حذف فردیت در ازای همکاری جهانی. اما در این میان، کارول استورکا، نویسنده رمان‌های عامه‌پسند، به طرز عجیبی مصون باقی مانده است. او تنهاست، عزادار است و در عین حال، توسط توده‌ای از انسان‌ها محاصره شده که با مهربانیِ تهوع‌آوری می‌خواهند مطمئن شوند او «راحت» است.

گلیگان در این مقدمه چینی، به جای اینکه ما را با صحنه‌های فرار از دست زامبی‌ها بترساند، با یک «استبداد نرم» روبرو می‌کند. او از ما می‌پرسد: اگر صلح جهانی به قیمت از دست دادن «من» تمام شود، آیا باز هم ارزشش را دارد؟ کارول در آلبوکرکی آشنای گلیگان، شاهد فروپاشی دنیایی است که می‌شناخت، اما این فروپاشی نه با صدای انفجار، که با سکوتی وهم‌آور و لبخندهایی ملیح همراه است. او حالا با سیزده نفر دیگر، آخرین پاسداران اراده آزاد روی سیاره‌ای هستند که دیگر متعلق به آن‌ها نیست.

کارول استورکا؛ تنهایی در آستانه بهشت مصنوعی

نقد سریال Pluribus

وقتی صحبت از وینس گلیگان می‌شود، ناخودآگاه به یاد شخصیت‌هایی می‌افتیم که در لبه اخلاق و استیصال قدم می‌زنند. اما کارول استورکا در سریال Pluribus، نسخه‌ای تکامل‌یافته از همان «قهرمانان مستأصل» گلیگان است. کارول، با بازی جادویی و کنترل‌شده ریا سیهورن، نویسنده‌ رمان‌های عامه‌پسند عاشقانه‌ای است که زندگی‌اش را صرف خلق فانتزی برای دیگران کرده، اما خودش در واقعیتی سرد و تهی گرفتار شده است. او پیش از آنکه «اتصال» (The Joining) رخ دهد نیز نوعی انزوا را تجربه می‌کرد؛ او زنی است که در اوج موفقیت، احساس اسارت می‌کند. اما فاجعه زمانی رخ می‌دهد که این اسارت درونی، به یک اسارت کیهانی تبدیل می‌شود.

گلیگان می‌داند که برای روایت چنین داستان کند و شخصیت‌محوری، به بازیگری نیاز دارد که بتواند با یک پلک زدن، عمق فاجعه را نشان دهد. ریا سیهورن که پیش‌تر در نقش «کیم وکسلر» قدرت خود را در نمایش «فشار زیر پوست» ثابت کرده بود، اینجا در نقش کارول، ارکستری از احساسات فروخورده را رهبری می‌کند. او تنها کسی است که در برابر مهربانی ربات‌گونه ذهن اشتراکی، «بی‌ادب» به نظر می‌رسد؛ و این بی‌ادبی، زیباترین تجلی انسانیت اوست. وقتی کارول در بیمارستان، در میان انبوهی از آدم‌هایی که مثل Ned Flanders مهربان و بی‌خاصیت شده‌اند، فریاد می‌زند یا با نگاهی تحقیرآمیز به آن‌ها می‌نگرد، در واقع دارد از حق «بد بودن» دفاع می‌کند.

سوگ؛ ناهنجاری در دنیای بهینه‌سازی‌شده

یکی از کلیدی‌ترین مفاهیمی که باید در نقد سریال Pluribus به آن بپردازیم، تقابل «سوگ انسانی» با «کارایی تکنولوژیک» است. هلن، شریک زندگی و مدیر برنامه‌های کارول، در همان ابتدای تحول جان می‌بازد. در دنیای قدیم، مرگ پایان بود و سوگواری مسیری برای التیام. اما در دنیای سریال پلوریبوس، مرگ معنایش را از دست داده است. ذهن اشتراکی تمام خاطرات هلن را جذب کرده و حالا از طریق زوشا (نقطه تماس کارول با کلونی)، سعی می‌کند هلن را برای کارول «بازسازی» کند.

اینجاست که گلیگان به یک فیلسوف بدبین تبدیل می‌شود. او نشان می‌دهد که چگونه ذهن اشتراکی، با تمام دانش جهان، در درک یک حقیقت ساده ناتوان است: عشق در فقدان معنا می‌یابد. وقتی زوشا با استفاده از خاطرات هلن سعی می‌کند نیازهای کارول را برطرف کند، در واقع دارد عشق را به یک «محصول» تبدیل می‌کند. سکانس هتل یخی در اپیزود سوم، استعاره‌ای درخشان از همین موضوع است؛ فضایی زیبا، یکنواخت و سرد که برای خیره شدن ساخته شده، نه برای زندگی کردن. گلیگان به ما می‌گوید که ما به «ناکارآمدی» نیاز داریم. ما به گریه کردن، به خشمگین شدن و به سوگواری در تنهایی نیاز داریم تا احساس کنیم هنوز وجود داریم.

نقد سریال پلوریبوس

آلبوکرکی؛ آینه دق تمدن

بازگشت گلیگان به آلبوکرکی، این بار با زاویه‌ای متفاوت است. دیگر خبری از آزمایشگاه‌های شیشه و بیابان‌های خشن نیست. آلبوکرکی در پلیریبوس، شهری است که انگار در یک «کاتالوگ تبلیغاتی» منجمد شده است. فروشگاه‌های زنجیره‌ای (مثل Sprouts) که همیشه نماد هرج‌ومرج و مصرف‌گرایی بودند، حالا به شکلی وسواس‌گونه تمیز و مرتب هستند، اما خالی!

تصویر کارول که در یک فروشگاهِ کاملاً شارژ شده، به تنهایی قدم می‌زند، یکی از تکان‌دهنده‌ترین تصاویر فصل اول است. ذهن اشتراکی برای «خوشحال کردن» او، کل یک فروشگاه را فقط برای یک مشتری مدیریت می‌کند. این «تجربه خرید شخصی‌سازی‌شده»، غایت نهایی سرمایه‌داری و تکنولوژی است که در اینجا به یک کابوس سورئال تبدیل می‌شود. گلیگان با طنزی سیاه، دنیای امروز ما را نقد می‌کند؛ دنیایی که در آن الگوریتم‌ها سعی می‌کنند دقیقاً همان چیزی را به ما بدهند که «فکر می‌کنند» می‌خواهیم، اما در نهایت ما را در یک انزوای دیجیتالی مطلق رها می‌کنند.

کارول در این دنیای جدید، یک «ناهنجاری» (Anomaly) است. او مثل یک پیکسل سوخته در یک نمایشگر 8K عمل می‌کند. تمام تلاش ذهن اشتراکی برای ترمیم او، فقط باعث می‌شود کارول بیشتر به درون لاک دفاعی‌اش فرو برود. در بخش بعدی، خواهیم دید که چگونه ورود یک عنصر خارجی به نام «مانوسوس»، این تنهایی خودخواسته را به یک چالش جهانی تبدیل می‌کند.

قهرمان یا احمق؟ مسئله این است

اگر کارول استورکا نماد «انزوای مدرن و مرفه» در آلبوکرکی است، ورود مانوسوس اویدو (با بازی عالی کارلوس مانوئل وسگا) در اپیزود هفتم (The Gap)، ورق را کاملاً برمی‌گرداند. گلیگان در این بخش از سریال Pluribus، دوربینش را از حومه‌های تمیز و مرتب نیومکزیکو به طبیعت وحشی و خشن آمریکای جنوبی می‌برد تا یکی از جذاب‌ترین پارادوکس‌های بشری را به تصویر بکشد: فردیت افراطی.

مانوسوس یک «بقاگر» (Survivalist) به معنای سنتی کلمه نیست؛ او تجسم زنده و خون‌آلود نه گفتن به سیستم است. در حالی که کارول در خانه مجهزش نشسته و از اینکه Gatorade سفارش داده شده‌اش به اندازه‌ی کافی تگرگی نیست، پشت تلفن برای ذهن اشتراکی خط و نشان می‌کشد، مانوسوس در حال طی کردن یک مسیر ۵۰۰۰ مایلی با پای پیاده و قایق است. او هرگونه کمک از سوی «متصل‌شدگان» را رد می‌کند.

بررسی سریال Pluribus

اما گلیگان در اینجا یک نقد جدی به مفهوم «قهرمان تنها» وارد می‌کند. آیا امتناع مانوسوس از دریافت گزارش هواشناسی از ذهن اشتراکی، نشانه شجاعت اوست یا حماقت محض؟ وقتی او ترجیح می‌دهد از زخم‌های ناشی از درختان خاردار بمیرد اما یک بانداژ از پهپادهای کلونی نگیرد، ما با لایه‌ی تاریکی از «ایگو» روبرو می‌شویم. گلیگان به ظرافت نشان می‌دهد که گاهی اوقات، میل ما به «مستقل بودن» چنان افراطی می‌شود که هدف بزرگتر (نجات بشریت) را فدای غرور شخصی می‌کنیم.

شکافی که پر نمی‌شود

نام اپیزود هفتم، «شکاف» (The Gap)، ارجاعی دوگانه است. هم به فاصله فیزیکی میان کارول و مانوسوس اشاره دارد و هم به شکاف طبقاتی و فرهنگی میان دنیای اول و سوم. گلیگان با بی‌رحمی تمام، رفاه آمریکایی را به نقد می‌کشد. کارول در میان زمین‌های گلف و آتش‌بازی، از تنهایی رنج می‌برد؛ او محصول جامعه‌ای است که حتی در پایان دنیا هم انتظار دارد همه چیز با یک کلیک در دسترسش باشد.

در مقابل، مانوسوس از جغرافیایی می‌آید که در آن «بقا» همیشه یک مبارزه بوده است. برای او، ذهن اشتراکی فقط یک تهدید بیولوژیک نیست، بلکه یک «استعمارگر جدید» است که می‌خواهد فرهنگ و زیست منحصر‌به‌فرد او را در یک توده یکنواخت غرق کند. جمله طلایی او به ذهن اشتراکی که می‌گوید: «هیچ چیز در این سیاره مال شما نیست؛ شما نمی‌توانید چیزی به من بدهید چون هر چه دارید دزدی است»، مستقیماً به قلب مفهوم استعمار و حتی سوءاستفاده‌های مدرن هوش مصنوعی از داده‌های انسانی می‌زند.

اشتباه در درک مفهوم «فردیت»

اشتباهی که به نظر من بسیاری از مخاطبان درباره این شخصیت می‌کنند، این است که تصور می‌کنند مانوسوس «آدم خوب» داستان است چون زجر می‌کشد. اما به نظر من گلیگان در حال هجو هر دو طرف است. او نشان می‌دهد که چگونه «انزوای مرفه» کارول را به مرز جنون می‌برد و چگونه «استقلال افراطی» مانوسوس را به یک موجود نیمه‌جان و زخمی تبدیل می‌کند.

بشریت در پلوریبوس، بین دو لبه قیچی گیر کرده است: یک طرف «ما» بودن اجباری و بی‌هویت است و طرف دیگر «من» بودن تنها و ناتوان. در واقع، گلیگان دارد به ما هشدار می‌دهد که نه آن آرمان‌شهر دیجیتالی بدون تضاد جای زندگی است، و نه این جنگل وحشی تنهایی که در آن حتی نمی‌توانی به کسی اعتماد کنی تا زخمت را ببندد.

در اپیزود نهم، وقتی این دو قطبِ متضاد بالاخره با هم ملاقات می‌کنند، جرقه نمی‌زنند؛ بلکه با یک انفجار سرد از سوءتفاهم روبرو می‌شویم. ملاقات آن‌ها در آلبوکرکی، به جای آنکه شبیه فیلم‌های حماسی هالیوودی باشد، شبیه به یک کمدی پوچ‌گرایانه (Absurdist) است که در آن زبان، ایگو و گذشته متفاوت، مانع از هرگونه پیوند واقعی می‌شود.

مرثیه‌ای برای تمدن در سایه یک لبخند ابدی

نقد فصل اول سریال Pluribus

سرانجام پس از نه اپیزود انتظار، وینس گلیگان در فینال فصل اول با عنوان «دختر یا جهان» (La Chica o El Mundo)، تمام مهره‌های شطرنج خود را به خانه آخر می‌رساند. این اپیزود نه تنها نقطه تلاقی دو شخصیت متضاد داستان است، بلکه عریان‌ترین تصویر از وحشت نهفته در «پلوریبوس» را پیش چشمان ما می‌گذارد. گلیگان در اینجا نشان می‌دهد که قدرت واقعی ذهن اشتراکی نه در سلاح‌های کشتار جمعی، بلکه در توانایی آن برای «جذب صلح‌آمیز» و نابودی تدریجی هر آن چیزی است که ما آن را «فرهنگ» می‌نامیم.

اپیزود فینال با یکی از تکان‌دهنده‌ترین سکانس‌های کل فصل آغاز می‌شود: سرنوشت کوسیمایو، دختر جوان پرویی که در اپیزود دوم با او آشنا شده بودیم. تماشای روند «اتصال» او، برخلاف تصور، با هیچ خشونتی همراه نیست. اهالی روستا با لبخندی همیشگی و آوازی بومی او را احاطه می‌کنند. اما لحظه‌ای که کوسیمایو ویروس را استنشاق می‌کند و آواز گوش‌نواز روستاییان ناگهان به «سکوت» تبدیل می‌شود، یکی از غریب‌ترین لحظات سینمایی سال‌های اخیر رقم می‌خورد.

گلیگان با این سکانس، به یکی از بزرگترین فجایع «پلوریبوس» اشاره می‌کند: مرگ تکثر فرهنگی. وقتی همه یک نفر باشند، دیگر نیازی به آواز، هنر یا تفاوت‌های آیینی نیست. آن بزغاله کوچک که به دنبال کوسیمایو می‌دود، نمادی از آخرین پیوندهای بریده‌شده انسان با طبیعت و سنت‌هایش است. این یک «نسل‌کشی نرم» است که در آن قربانی، با رضایت کامل به مسلخ می‌رود.

ملاقات آلبوکرکی؛ سقوط کلیشه‌های هالیوودی

برخلافِ تمام انتظارات ما برای یک ملاقات حماسی میان کارول و مانوسوس، گلیگان باز هم به سراغ رئالیسم گزنده و کمدی پوچ‌گرایانه خود می‌رود. ملاقات این دو در آلبوکرکی، ۶۰ روز پس از «اتصال»، بیشتر از آنکه شبیه به اتحاد دو قهرمان باشد، شبیه به برخورد دو سیارک سرگردان است.

مانوسوس با آن تاریخچه تاریک و مرموز (که زوشا به آن اشاره می‌کند) و کارول با لجاجت نویسندگی‌اش، حتی نمی‌توانند بر سر زبان مشترک به توافق برسند. جمله “I no dangerous” از سوی مانوسوس و بشکن زدن‌های تحکم‌آمیز او، تمام آن تصویر «منجی بشریت» را در هم می‌شکند. گلیگان به ما یادآوری می‌کند که حتی در آستانه‌ی انقراض، انسان‌ها همچنان اسیر «ایگو» و ناتوانی در برقراری ارتباط هستند.

قمار نهایی

بزرگترین ضربه دراماتیک فینال، فاش شدن راز تخمک‌های منجمد کارول است. اینجاست که گلیگان امضای شخصی‌اش را پایِ اثر می‌زند: تبدیل یک مسئله کیهانی به یک انگیزه شخصی خودخواهانه. کارول که تا پیش از این به نظر می‌رسید برای «بشریت» می‌جنگد، حالا با حقیقتی روبرو شده که او را به سمت مانوسوس باز می‌گرداند. ذهن اشتراکی با هوشمندی تمام، کارول را در موقعیتی قرار داده که یا باید «مادر» نسلی جدید در دنیای پلوریبوس باشد، یا با کمک مانوسوس و یک بمب اتم، همه چیز را به خاکستر تبدیل کند. این پارادوکس «خلق یا نابودی»، کارول را از یک نویسنده منفعل به یک بازیگر خطرناک تبدیل می‌کند.

جمع‌بندی

فصل اول سریال Pluribus را نمی‌توان صرفاً یک اثر علمی تخیلی دیگر در میان انبوه تولیدات پلتفرم‌های استریم دانست؛ این سریال در واقع یک مانیفست بصری درباره وضعیت بشر در عصر «بهینه‌سازی» است. وینس گلیگان با هوشمندی یک جراح، لایه‌های بیرونی تمدن را کنار می‌زند تا به هسته سخت و تلخی برسد: بشریت بدون رنج، دیگر بشریت نیست. در این بخش پایانی از نقد سریال Pluribus، قصد داریم تمام رشته‌های روایی را که در طول نه اپیزود بافته شد، گره بزنیم و به این سوال پاسخ دهیم که چرا این اثر، یکی از مهم‌ترین تجربیات سینمایی سال اخیر است.

بزرگترین دستاورد گلیگان در این فصل، بازتعریف مفهوم «شر» بود. در سینمای کلاسیک، شرور کسی است که نابود می‌کند، می‌کشد و وحشت می‌آفریند. اما در دنیای Pluribus، شرور کسی است که شما را بیش از حد دوست دارد. ذهن اشتراکی (The Hive) با حذف «اراده آزاد»، تمام جنگ‌ها، فقر و خشونت را از بین برده است. اما در مقابل، مفاهیمی مثل هنر، خلاقیت و عشق فردی را نیز ذبح کرده است.

همان‌طور که در اپیزود سوم (Grenade) دیدیم، وقتی زوشا با کمال میل یک نارنجک واقعی را به کارول می‌دهد چون او «خواسته بود»، ما با عمق فاجعه روبرو می‌شویم. این ذهن اشتراکی، تفاوت بین یک «کنایه عصبی» و یک «درخواست واقعی» را نمی‌فهمد. او پیچیدگی‌های روح انسانی را با «داده‌های دیجیتال» اشتباه گرفته است. این دقیقاً همان جایی است که سریال، تکنولوژی‌های امروز ما و الگوریتم‌های رضایت‌سنجی را به تندترین شکل ممکن نقد می‌کند.

ریا سیهورن در این فصل ثابت کرد که برای درخشش نیازی به دیالوگ‌های پرطمطراق ندارد. کارول قهرمانی نیست که بخواهد دنیا را نجات دهد؛ او فقط می‌خواهد «تنها» باشد. او از حق خود برای غمگین بودن دفاع می‌کند. در دنیایی که همه مثل ربات‌های خوشحال رفتار می‌کنند، کارول با سیگار کشیدن، الکل نوشیدن و تماشای سریال‌های قدیمی، در واقع دارد یک «عمل انقلابی» انجام می‌دهد.

فصل اول با یک کلیف‌هنگر اخلاقی به پایان رسید. افشای نقشه ذهن اشتراکی برای تخمک‌های منجمد کارول، پارادوکس نهایی را رقم زد: تداوم نسل بشر به قیمت انقراض مفهوم انسان. کارول اکنون در لبه پرتگاهی ایستاده است که یک سوی آن بمب اتم و نابودی مطلق است و سوی دیگر آن، مادری در دنیایی که فرزندش هرگز طعم «انتخاب» را نخواهد چشید.

منبع

  • اشتراک گزاری:

مطالب مرتبط

ارسال نظر

شما اولین نفری باشید که در مورد پست مربوطه نظر ارسال میکنید...
شبکه های اجتماعی ما